Monday, December 14, 2009

Wednesday, December 9, 2009

Tuesday, December 8, 2009

Monday, November 23, 2009

پائیز شیراز

اگر کمی‌ بیشتر برای عکس‌ها هیجان به خرج می دادین
از پائیز شیراز واستون عکس می ذاشتم
Who am I kidding?
اگه داشتم در هر صورت می ذاشتم

نوشابه

می دونم به خودتون قول دادین نوشابه نخرین چون هزار جور ضرر
داره . ولی‌ هممون می دونیم که گاهی میخرین
این دفعه که آوردین خونه ببرین تو دستشویی بریزین، اینقد خوب
سرامیک و سنگ دستشویی رو خالی‌ از جرم می‌کنه

ولی‌ اصلا به این هوا نباشین که دیدن این صحنه اشتها رو واسه
خوردن نوشابه از از بین می بره
Align Right

علی‌ و مریض هاش

علی‌: اسمت چیه؟
(!!!!!!!!!!!!!!!)مریض: تربچه

Tuesday, November 17, 2009

دکتر انوشه




مدتی‌ پیش قسمتی‌ از سخنرانی‌ جناب انوشه که ظاهراً دکترای روانشناسی‌ دارند
را گوش کردیم، ظاهراً بسیار در ایران معروف هستند و مخاطبان زیادی دارند
چند روز پیش علی‌ متوجه شد که ایشان به دعوت دانشکده علوم پزشکی‌ شیراز
در سالن این دانشگاه سخنرانی‌ دارند و از آنجا که دفعه قبل از شنیدن سخنرانی‌
لذت برده بودیم!!! دو بلیت برای شرکت در این جلسه تهیه کرد

در زیر لیستی از مطالب مهم جلسه دیشب رو براتون آوردم
اگر دخترو میو نکنه پسرو بیو نمیگه
دخترهاقبل ازدواج باید زیر بغل پسر‌ها را بو کنند چون اگر پسر‌ها دارو
اعصاب مصرف کنند بوی روغن کرچک خواهند داد

جذابیت فیزیکی‌ دختر‌ها برای پسر‌ها بین ۸ تا ۱۵ ماه باقی‌ میماند وپسر‌ها
برای دخترها ۹ تا ۱۷ ماه

زنها بعد از ازدواج بادمجان و سیر را قاطی‌ کرده میل میکنند و از مردشان
می‌پرسند که آیا ایشان را همچنان دوست دارد یا خیر


زنها بعد از ازدواج دندانهایشان را نمیشورند,مانند اینکه حنا بسته اند
دندانهایشان را


اگر پسری چند بار با دختری بیرون رفت و دختر همچنان کم غذا میخورد
عصب واگش خراب است و با او ازدواج نکند


قانونی‌ هست که میگوید اگه تو آویزون باشی‌ طرفت گریزونه و اگه
تو گریزون باشی‌ طرفت اویزونه و برای اینکه مطلب خوب جا بیفتد
چند بار جمله تکرار شد:گریزونی اویزونه...اویزونی گریزونه


سالن اصلی‌ که کاملا پر شده بود و جمعیت در سالن کوچک فرعی هم
از سرو کول هم بالا میرفتند. جناب دکتر چند بار در ضمن ۳ ساعت
صحبت خود از جمعیت سوال میکردند و با کامل تعجب تعدادی از
حضاری که در سالن فرعی نشست بودند و از طریق تلویزیون ایشان
را میدیدند دست بلند میکردند
یک بار سوال شد که آیا با بیل گیتس آشنایی دارید و یک نفر که هرچه
دست بلند کرده بود و مثل گربه شرک به چشمهای آقای دکتر در
تلویزیون نگاه کرده بود و نتیجه نگرفته بود گفت بیل گیتس
رئیس اینترنت است


در تمام مدت دانشجوها برای مطالبی که فکر میکردند بر علیه جنس
مخالفشان گفته میشود دست و سوت میزدند. دکتر برای صحبتهایشان
در مورد بهبود روابط زن و مرد و ازدواج معروف هستند


ایشان ضمن اعلام این موضوع که مدتیست در فرودگاه تهران اقامت
گزیده اند تا برای سخنرانی‌ دسترسی هر روزه به شهر‌ها و
دانشگاه‌های مختلف کشور داشته باشند اعلام کردند که مطالبشان را
از لکسپرس فرانسه میخوانند , وقتی‌ لبنان بوده اند کارهای زیادی
کرده اند , با ۱۱ خواهر برادر در خانه کوچک و با محبت بزرگ
شده اند,مادرشان به ۷ بامداد میگفته ۷ بالدار،پدر، ایشان را از
نوجوانی به جای نام کوچک انوشه صدامیکرده ودکتر روی
دیوار دفترشان زده اند به جهنم درک


آدرس ایمیل و شمارهٔ تلفن آقای انوشه جهت دریافت سوالات و نظرات شما
09125868041




Sunday, November 15, 2009

دفترچه سبز


علی‌ و حاضر جوابی هاش


سالها پیش...زمان دانشجویی‌ در مشهد و بیمارستان مشهد...علی‌ تو بخش
اورژانس بوده که یه آقای خودشیفته میاد پیشش با تحقیر میگه که من
دکترم فلان دکتر معروف مشهد است ولی‌ الان ایران نیست حالا بیا تو فشارم
رو بگیر
علی‌ میگه کار دارم نمیگیرم
آقاهه به علی‌ که بیکار پشت میز نشست بوده نگاه می‌کنه میگه چیکار داری؟
علی‌ میگه دارم فکر می‌کنم
(!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)

Thursday, November 12, 2009

من و مامانم


آقا من از گربه میترسم
تو کوچه‌ها و بعضی‌ از باغهای شیراز هم پره از گربه
وقتی‌ علی‌ هست، یه جور جالبی‌ بهشون نگاه میکنه و حرکات جالب تری انجام
میده که بهمون نزدیک نمیشن. یه روز که مامانم اینجا بودچندتا ساندویچ درست
کردم اول واسه علی‌ بردیم بیمارستان که کشیک بود بعدش رفتیم باغ جهان نما.
یه جا که هم ساختمون کوچیک و ناز وسط باغ دید داره هم یه جوی باریک ناز
هست که صداش بی‌ نهایت آرام‌بخش انتخاب کردیم. هنوز چیزی از تو کیفم در
نیاورد بودم که یه گربه گنده سفید چرخید طرفمون، و از چشاش خوندم که
نمیخواد بیاد با فاصله بشینه سرشو کج کنه میو کنه که دلمون بسوزه، می‌خواد
بیاد شریک بشه، بلکم بیشتر! گفتم چیکار کنیم؟ مامان گفت هیچی‌ نیست کاری
ندارن وسندویچش رو گرفت و شروع کرد به خوردن هنوز گربه اولی‌ کاملا
نزدیک نشده بود که دیدیم یکی‌ دیگه هم داره میاد، پاشدم و مامانم رو که با
آرامش داشت میخورد بلند کردم که بیا بریم یه جا دیگه. برگشتم نگاه کردم دیدم
دوتاشون دارن به سرعت میان. از پله‌های ساختمون رفتیم بالا دیدم اونجا هم
یکی‌ دیگه هست و بوی همبرگر زودی توجهش رو جلب کرد، اومدیم پائین
دیدم محاصره شدیم، به کمک یه آقا ای‌‌ که هی‌ زیر لب میگفت خب گشنه اند،
خب گشنه اند از حلقه محاصره بیرون اومدیم و به اصرار من به طرف در باغ
رفتیم که فرار کنیم(مامانم ساندویچ دومش رو شروع کرده بود!) سرعتم رو
زیاد کردم و از مامانم با عج خواهش کردم اونم همین کار رو بکنه، ولی‌ دیدم
اون گربه سفید اولیه هم سرعتش رو زیاد کرده بقیه هم پشت سرش، داشت
میدوید و حتا با همون فاصله دندوناش رو هم میدیدم(از دندونای عجیب و
با فاصله و دراز گربه‌ها متنفرم، مخصوصاً وقتی‌ خمیازه میکشن یا تازه
چیزی خوردن) قلبم داشت می‌‌ایستاد، رسیده بودیم به در باغ که گربه‌ها بهمون
رسیدن و دوباره میخواستن محاصرمون کنن، به مامانم گفتم تورو خدا یه
کاری بکن، همینجور که میخورد گفت که کاری از دستش بر نمیاد، منم تو
ذهنم گفتم که خوب به هر حل سن و سالی‌ ازش گذشته، دیگه جون و
شجاعت جوونیهاش رو نداره، و من چه پرتوقع هستم که علاوه بر اینکه
نگذاشتم با آرامش غذاش رو بخور ازش انتظار دارم جلو گربها رو هم
بگیره. خلاصه زیر نگاه باقی‌ کسان که اومده بودن تماشا باغ از در پریدم
بیرون و گربه‌ها هم خوشبختانه تا همون جا بیشتر نیومدن
(مسئولیت ترسوندن فقط تا در باغ با اونا بود!)
هی‌ بر می‌گشتم پشت سرم رو نگاه میکارم نکنه باز پیداشون بشه که مامانم گفت
وای چه خوش گذش
(!!!!!!!!!!!!!!!!!! )

نکات:
.مامان باحالی‌ دارم که اعتقاد به اورپرتکشن نداره! معلوم نیست من چرا اینقد
لوس شدم
بعدا که صحنه‌های وحشتناک فرار رو مرور می‌کردم دیدم حتا واسه نجات جونم
به ذهنم هم نرسیده همبرگر هایی که خودم درست کرده بودم رو پرت کنم
طرفشون که دست از سرم بر دارن

Monday, November 9, 2009

Thursday, November 5, 2009

غر


آیا ما میدونیم از زندگی‌ چی‌ میخوایم؟

هر جا هستیم دلمون پیش جایی‌ هست که نیستیم.


هر چی‌ داریم دلمون اون چیز دیگه رو می‌خواد.

خیلی‌ خوبه که با نداشتن چیزی یا با نبودن در جایی‌ بیشتر قدرش رو بدونیم، ''بلکم'' یه وقتی‌ دوباره برگشتیم یا باز به دستشون آوردیم ولی‌ نه به این معنی‌ که از حال لذت نبریم. آدم یادش میره اکثرا اینی که الان داره آرزوی گذشته اش بوده.

از کی‌ غر زدن و ناراضی بودن واسه ایرانیا مد شده؟ از کی‌ ناراضی بودن نشونهٔ روشنفکری شده؟حتی من دقت کردم -طرف خوشحاله ها!!- ‌رو با معنی شیرین عقل به کار می‌بریم،اینکه تو هر شرایطی بتونی‌ خوشحال باشی‌ برامون بی کلاسه.
عجب!!

Saturday, October 31, 2009

Thursday, October 29, 2009

Thursday, October 8, 2009